آسمونی

آسمونی

*******
آسمونی

آسمونی

*******

دلتنگی

به دیدارم بیا
دلم برای تو تنگ است
دلم تشنه آن صدای لطیفی است
که مهربانی را بی دریغ
به جای خالی ام می بخشید
در کوچه های تنهایی ام
کسی نیست تا با من همراه شود
تو بیا
که تا انتهای کوچه های صمیمیت با هم بدویم
تو بیا
تا دوتایی زیر باران
راه را به انتها برسانیم ...

نامه دلتنگی

با سلامی و کلامی دیگر
باز در کوی تو دلباخته ام
هر نگاهت را من
مرهمی بر دل خود ساخته ام
اگر از حال من خسته سوالی داری
دیر گاهی است که در خانه غم
این دلم سر به گریبان عزا دوخته است
شده در راز و نیاز
همه از فرقت یارش به بلا سوخته است
من نمی دانم از این هجر که دارم چه کنم
با خودم می گویم
کاش می شد روزی
عشق را یکسره فریاد کنم
آه اما افسوس
بی خریدار که بازار ندارد رونق!
حال، از حال تو می پرسم من
گوئیا مثل من دلشده بغض آلودی
تو چرا ؟ ای نفست فکر همه ساعاتم
تو چرا در به در و چهره به خاک آسودی ؟
تو که یک خنده ات انگیزه مرگ من شد
تو چرا دست به دامان غم و اندوهی
همه شب دلخوشی ام
فکر این است که فردا رخ مهگون تو را می بینم
با نگاهی که جنون می دهدم پلک به پلک
با سلامی که زجان می بردم گام به گام
سخن از مهر و وفا خواهی گفت
و دوتایی پس از آن
دست در دست و دل اندر دل هم
خانه ای می سازیم
با ستونی از عشق...
نامه ام را دیشب
به کبوتر دادم
تا دم صبح که از کوی شما می گذرد
با امیدم به تو تقدیم کند
وقت تنگ است ؛ بیا
منتظر می مانم

تکرار

روزها تکراری اند
لحظه ها دوباره سر می زنند
عمر ها طی می شود
فقط عشق می ماند

و دوست داشتنی که من تو را ...

روزه

صدای اذان از مناره مسجد به گوش می رسید . با بی حالی از لای پتو بیرون اومد . یه آبی به دست و صورتش زد و برگشت توی اتاقش . اون هیتری رو که یادگار دوران دانشجوییش بود زد به برق . یه ماهیتابه رنگ و رو رفته از توی ظرفا برداشت و روی هیتر گذاشت . از ته مونده قوطی ، یه قاشق روغن به بدبختی در آورد و انداخت توی ماهیتابه . اون دوتا تخم مرغی که از دیروز براش مونده بود توی ماهتابه شکست . سفره رو پهن کرد . یه نصفه نون خشک از پریروز توش مونده بود . هیتر رو از برق در آورد . ماهیتابه رو روی یه تکه نون خشک گذاشت تا پلاستیک سیاهی که بهش میگفت سفره نسوزه . یه لقمه نون جدا کرد . زد توی ماهیتابه . گفت : اللهم لک صمت و علی رزقک افترت و علیک توکلت ....

معاوضه!

یک چتر در یک روز بارانی
یک پالتوی پشمی گرم در یک روز سرد زمستان
یک صندلی خالی در یک اتوبوس شلوغ
یک شام مفصل بعد از یک روز تمام گرسنگی
یک لیوان آب خنک در یک روز گرم و سوزان
یک خواب راحت پس از یک هفته کار سخت
یک نگاه تو را به همه اینها نمی دهم