آسمونی

*******

آسمونی

*******

سکوت تلخ ...

یه حرفایی هست

هیچوقت نمیشه گفت

نمیشه به اونی که باید

باید لبها را بست

لبهای بیچاره ...

دل را چه کنم؟!

براش عزاداری میکنم

فقط عزاداری

دل بیچاره ...

آشوب دل...

توی بیوگرافی تلگرامش نوشته بود:

"من به غمگین ترین حالت ممکن شادم. تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن..."


من هم براش اینو نوشتم:


"ای که در شادیِ خود غمگینی

چند روزی است که فکر غم تو

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا بوی خوش عطر گل سرخ بهار

یا چرا نغمه ی آواز چکاوکهایش

یا همین رود که از باغ شما می گذرد

یا همان باغ که گاهی با تو

سخن از سبزی و شادیِّ جهان می گوید...

در تو هیچ از نَفَسِ عشقِ مسیحاییِ خود چکّه نکرد؟!

تو چرا مثل همان رود نمی اندیشی

که در این باغ جهان می بایست

از میانِ همه ی خار و گلان درگذری

تا به مقصود دل خویش رسی

و چه زیباست زمانی که ببینی یکروز

باغبان دسته گل عشق برایت دارد

و تو از گرمی دستان خدا

چهره ات می شکفد

به خودت می بالی

و به آشوب دلت می خندی

و به این ثانیه ها می خندی

و به او می خندی

می خندی، می خندی، می خندی ..."

گفت و گفتم...

گفت:

          من به چشمان خیال انگیزت معتادم!


گفتم:

          و به آن بوی خوشی کز نفست می آمد
          و به آن چشمه نوری که زچشمان ترت پیدا بود
          به تو می اندیشم
          گاهگاهی که دلم می گیرد
          من از این قیل و هیاهوی زمین بیزارم
          و تو تنها کس من در تب این سرمایی

آمدم

آمدم، اما باز

لحظه ها غمگین اند

چشم هایم خیسند

دلم از غصه نمی خندد هیچ

دوستت دارم...

دوستت دارم  را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام 

این گل سرخ من است 

دامنی پر کن از ین گل که دهی هدیه به خلق 

که فشانی بر دوست

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست

تو هم ، ای خوب من 

 این نکته به تکرار بگو 

این دلاویزترین شعر جهان را ، همه وقت 

نه به یک بار و به ده بار ، که صد بار بگو 

دوستم داری را از من بسیار بپرس 

دوستت دارم  را با من بسیار بگو ...