سپیدی
به لجبازی سیاهی خود را در چشمها جا می کند
اگر بلبل نبود
گلی نمی شکفت
و درختانی که اینگونه بار می دهند
سادگی را از آسمان قلبم مگیر
که این
تنها چیزی است که در مقابل سکوت چشمانت دارم
اگر هزار بار مرا ترک کنی
سایه ام به دنبالت می آید
و تو باز
در آغوشم خواهی بود
فرقی نمی کند که بخواهی یا نه
من تو را می خواهم
و همین
زیباترین گناهم خواهد بود
راز را برایم نگه دار...