آسمونی

*******

آسمونی

*******

میلاد سرچشمه ولایت

لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار


روز میلاد مولای موحدان امیرالمومنین علی علیه السلام بر همه جویندگان راه حق مبارک باد

قضاوت ...

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»


ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ، پیش خود فکر کرد:

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»

مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.

این دیگه خیلی پررویی می خواست!

او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست ، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!!

از خودش

بدش آمد . . .

یادش رفته بود که

بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد

قانون دانه

یکی از دوستان ایمیلی برایم فرستاده بود که دیدم بهتره برای آسمونی ها بزارم. حتما تا انتها بخونید.



نگاهی به درخت ســـیب بیندازید. شاید پانـــصد ســـیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است. خیلی دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسیم «چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟»
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:
«اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند. پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید.»

از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:
 - باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
 - باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.
 - باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروشی.
 - باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.

وقتی که «قانون دانه» را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.
قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
در یک کلام:
افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند؛ دانه های بیشتری می کارند.


 « همه امور به هم مربوطند!! «
آیا دقت کرده اید که هر وقت به طور منظم ورزش می کنید، میل به غذاهای سالم تر و بهتر دارید؟
آیا دقت کرده اید که وقتی غذاهای سالم تر و بهتری می خورید انرژی بیشتری دارید و طبعاً دوست دارید که ورزش کنید؟
همه چیز در زندگی به هم مربوط است. روش تفکر شما روی روحیة شما مؤثر است، روحیة شما بر نوع راه رفتنتان مؤثر است، راه
رفتن شما روی نحوة گفتارتان اثر

 می گذارد، روش حرف زدنتان روی طرز فکرتان مؤثر است!
تلاش برای پیشرفت در یک بُعد زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر می گذارد.
وقتی در خانه خوشحال هستید، در محل کار نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی سر کار شاد باشید در خانه نیز شاد خواهید بود.
اینها به چه معناست؟
 - اینکه برای پیشرفت در زندگی می توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید با برنامه ای برای پس انداز، نوشتن لیست اهدافتان، رژیم غذایی یا تعهد برای گذراندن وقت بیشتر با فرزندانتان شروع کنید. این کار مثبت منجر به نتایج مثبت دیگر هم می شود، چون که همه امور به هم مربوطند.
 - مهم نیست که تلاشی که جهت «پیشرفت» می کنید کجا صرف می شود. مهم این است که شروع کنید.
 - عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یک بعد زندگی شما خراب شد، سایر ابعاد هم به زودی خراب می شود. باید به این مسأله دقت خاصی داشته باشید.

در یک کلام:
هر کاری که انجام می دهید به نوبه خود
اهمیت دارد؛ زیرا  بر امور دیگر نیز مؤثر است.



 چرا؟ (WHY?)

«جان فوپ» وقتی متولد شد دست نداشت ولی هیچ وقت از خودش سوال نکرد: «چرا من دست ندارم؟»  بلکه پرسید: «با پاهایم چه کاری می توانم انجام دهم؟»

  و من هنگامی که دیدم او با استفاده از پاهایش با چوبهای غذا خوری ژاپنی می تواند غذا بخورد؛ با خود گفتم: «او هر کاری را می تواند انجام دهد».
هنگامی که بلایی به سرمان می آید؛ یا همه چیزمان را از دست می دهیم؛ یا کسی که عاشقمان بوده ما را ترک می کند؛ اغلب ما
از خودمان می پرسیم:

«چرا؟»
«چرا من؟»

«چرا حالا؟»

«چرا او مرا سرگشته و تنها رها کرد؟»
سؤالاتی که با  «چرا» شروع می شوند؛ ممکن است ما را به یک چرخة بی حاصل بیندازند.
اغلب جوابی برای این "چرا" ها وجود ندارد و یا اگر هم جوابی وجود داشته باشد؛اهمیتی ندارد.
افراد موفق سؤالاتی از خود می پرسند که با «چه»  شروع می شوند:
«چه چیزی از این پیشامد آموختم؟»
«چه کاری باید در برخورد با این پیشامد بکنم؟»
و هنگامی که پیشامد واقعاً فاجعه آمیز است؛ از خود می پرسند: «چه کاری طی  24ساعت آینده می توانم بکنم تا اوضاع کمی بهتر شود؟»


در یک کلام
:

افراد خوشبخت هیچوقت نگران نیستند که آیا زندگی بر «وفق مراد» هست یا نه.

 

اینها از آنچه که دارند بیشترین استفاده را می کنند و آنچه که از دستشان بر می آید انجام می دهند. و اگر زندگی بر وفق مراد نبود، خیلی مهم نیست که «چرا؟»


دنیا به کامتون آسمونی ها

حالیــــا

همیشه و هرجا

صدای توست

که در عمق هستی ام جاریست

به عشق توست که هر روز

ردای دلشدگی بر تنم همی بر پاست

قسم به چشم سیاهت

که هر چه در دنیاست

فدای یک گل لبخند عاشقانه توست 

به آسمان به زمین ، هرچه از دلم باقیست

به خاک پای تو انداختم ؛ قدم بگذار

هزاربار نوشتم ، دوباره می گویم

به عشق تو همه عالم برای من زیباست

باران

وای باران باران

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما...

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟