می دیدمش . تنها روی تخته سنگی کنار ساحل نشسته بود . موجها به آرامی و با لبخندی کف آلود روی ساحل می نشستند و خورشید افق را خونین رها می کرد ... . او همچنان به دور دستها خیره شده بود . می دیدمش . می اندیشید . نمی دانم به چه چیزی . اما هر چه بود غم داشت . دستهایش را زیر گونه هایش گره کرده بود و غرق در افکارش موجها را به نظاره نشسته بود . بدنش تکانهای ریزی می خورد . چیزی شبیه هق هق . او می گریست . اما چرا ؟ نمی دانم . می دیدمش . او مرا نمی دید . دانه های بلورین اشکش روی گونه های مهتابی اش می لغزیدند و معصومانه بر شنهای ساحل می افتادند . اندکی گذشت . ناگاه برخاست . دستانش را به سوی آسمان بالا برد و فریاد زد :
به پاس همه ی دوست داشتن هایت ، دوستت دارم آسمانی ...
به آهستگی اشک می ریخت . آرام قدم بر ساحل دریا نهاد و به سوی خورشید روانه شد . او رفت . دیگر نمی دیدمش . جایش برای همیشه خالی شده بود ...
سلام
اینجا چقدر زیباست.
آدم واقعا آسمونی میشه.
موفق باشید.
و گاه تنها فراق عمق عشق را می نماید.
" ... به پاس همه ی دوست داشتن هایت ، دوستت دارم آسمانی ..."
واقعا ساده و زیبا بود.
و عمق احساس دوست داشتن را بیان کردی
" ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی "
سلام یاسر جان
حالت که خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
ممنون که بهم سرزدی مطلبت جالب بود .
پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار….
به اندازه یک نگاه…به اندازه یک لبخند….
تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم...
همیشه عاشق باشی و شاددددددددد
دوست عزیزم جناب آقا یاسر بزرگوار
از محبت های شما متشکرم بابام گفت بخاطر لطف جنابعالی شما را در لیست لینک وبلاگم قرار داده تا تشکری از شما باشه.
راستی خیلی دلم می خواهد وبلاگ من هم این همه کبوتر داشته باشه خیلی خیلی قشنگه اگر میشه به من بگویید چطور اینکار کردین.
سلام
چقدر قشنگ نوشتی و دلنشین و البته غم انگیز!!
حسی که به تصویر کشیدی زیباست.. زیبا
سلام... جالب بود
سلام
مطلب فوق العاده ای بود .
در ضمن این همه کفتر را از کجا آوردی؟!
موفق باشی .
سلام آسمونی
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست ...
سلام آسمونی
یاد یک عاشقانه ی آرام افتادم
آنگاه که انوار دیدگانت بر دریچه های روح می تابید
...
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر
شکوفه از تو شاداب تر
پاییز از تو غمگینتر
.
.
.
نمی شود، میدانم
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ...
بی اشک ، چشمان تو نا تمام است
و نمناکی جنگل نا رسا ست
دستا نت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
دروازه ابدیت باز است ، آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند
شب راکد می ماند
جنگل از تپش می افتد ،
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم
...
سلم یاسر جان
از اظهار لطف شما بسیار ممنونم
وبلاگت خیلی متنوع شده
موفق باشی
سلام یاسر عزیز
نوشته ی آسمونیت به دلم نشست
من آدم خیلی مذهبی نیستم اما جو آروم - پرانرژی و مثبت حرم امام رضا رو خیلی دوست دارم
اونجا برای همه عاشق ها دعا کردم
برای ماموریت کاری رفته بودم واسه همین فقط شبها فرصت داشتم برم پیشش.
۳ شب تا اذان صبح اونجا بودم ... جات خالی بود!
چقدر این جا قشنگه ...............
خیلی خیلی خیلی این جا قشنگه بازم بیا پیشم منتظرمااااااااااااااااااااا
راستی عکسات هم عالی بود
فقط اگه میشه اون ها رو بزار تو ادامه مطلب تا وبت زودتر باز شه
سلام دوست عزیزم
ممنون که آمدی
و پنجره دلم را پر از بوی بهار نارنج کردی
کلبت قشنگه
من لینکت کردم
بازم سر بزن
سلام چطوری مطلبت منو یاد دریا انداخت
به راستی که دریا ارام بخش دل هاست
س ه ی ل
صریح و ساده بگویم
دلم گرفته...
نمی دونم چرا اینوری اومدم ولی تصادف قشنگی بود . مدتهاست که می خوام یک عاشقانه ی آرام رو بخونم
من آپم بیا ...................
خیلی خیلی خیلی ممنونم از نظرات قشنگی که می دی بیا بازم ............
سلام
منو با عنوان عارفانه لینک کن
چون من لینکت کردم.