آسمونی

*******

آسمونی

*******

یک روز از بهشت

میلاد حضرت عشق(عج)




مبارک باد


خیانت

گنگ و خاموش
در افتاده به خاک
تیغ فریاد به رگ می فشرد
خسته و بی رمق ؛
انگار صدایی برخاست...
ولوله هست و هیاهوی دگر
نگران با او استاده و لیک
خنده اش پژمرده
حرفها ناگفته
گفته ها نشنیده است
همه ی سایه ی نفرین به سرش تابیده است
خوب می اندیشد
یاد می آورد آنروز که بعد از سالی
عطش دیدن او داشت عزیز
بعد یک عمر همه در بدری
بعد یک سلسله خونین جگری
آن که را چشم به او دوخته بود
دست در دست دگر یافته بود...

پنجره

نگاهت
هنوز به وسعت پنجره است
همان پنجره ای
که پیشتر
باغ عشق را
از آن
دید می زدم

عبادت

پیراهنت بوی خاک باران خورده می دهد
خیس شده ای
و من هم
پیشانی ام را روی سینه ات می گذارم
سجده می کنم
خدا همانجاست
آنجایی که تو هستی
آنجایی که من هستم
صدای طپش قلبت
اذان من است و
نفست قد قامت من
دلت مرکز آسمان و
چشمت مبدا زمان
آسوده ام که تو را دارم
فرشته آسمانی من ...

کوچه باغ خاطره ها

آنگاه که من و تو
زیر سایه اقاقیا
در امتداد نگاههایمان
سراپا غرق در هم بودیم
عشق نه
مستی نه
بلکه تو را می جستم
نادانسته
حدیث ناگفته به حرفی باز گفتی
و مرا
که در تو غرقه بودم
از خود راندی ؛
باکی ندارم
از هیچ کس و همه کس
که تو را دوست دارم آسمانی