آسمونی

آسمونی

*******
آسمونی

آسمونی

*******

راز

سپیدی

به لجبازی سیاهی خود را در چشمها جا می کند

اگر بلبل نبود

گلی نمی شکفت

و درختانی که اینگونه بار می دهند


سادگی را از آسمان قلبم مگیر

که این

تنها چیزی است که در مقابل سکوت چشمانت دارم


اگر هزار بار مرا ترک کنی

سایه ام به دنبالت می آید

و تو باز

در آغوشم خواهی بود


فرقی نمی کند که بخواهی یا نه

من تو را می خواهم

و همین

زیباترین گناهم خواهد بود


راز را برایم نگه دار...

دلتنگی

من در احساس خودم تنهایم

و به فردای خودم مشکوکم

و چراغی که در این ویرانی

کرده روزم روشن

بخدا ساده ترین چشمه ایمان من است


آنزمان کز عطش عشق اهورایی تو

سینه پر آتش شد

همه ی قافیه های غزلم

نام زیبای تو بود

همه جا حرف تو بود

همه جا عکس تو بود


آه، اما افسوس...

شمع این میکده دیریست که خاموش شده

حرمت عشق زمانیست فراموش شده

پیر صاحبنظر حادثه از بس نوشید

زان سبب بی خود و مدهوش شده


درد با ناله هماغوش شده ...

درد با ناله هماغوش شده ...

شرح عشق

تو نوشتی که به چشمان خیال انگیزم معتادی
تو مرا سوزاندی...

تو نمی دانی من
با خیال رخ زیبای تو هر بعد از ظهر
شعر لبخند تو را می خوانم

تو نمی دانی من
پابرهنه ، با شوق
می دوم تا سر کوچه، هر روز
که اگر باز از این کوی گذر کردی تو
تا ته عشق به دنبال وجودت بپرم
تا ته دلهره نامت را فریاد زنم
و نگاهی که به من می بخشی
به خدا سبزترین رایحه خوشبختی است

تو نمی دانی من
به چه شوقی هر شب
سر به بالین خدا می سپرم
شاید اینبار تو هم
در کنارم باشی

چند بیتی

گفت :

عاشـقــم عاشـق ستــاره صـبـح 

عـاشـق ابــرهـای سـرگـردان 

عـاشـق روزهــای بـــــارانی 

عاشق هر چه نام توست برآن


گفتم:

عاشقم، عاشق چکاوکها
آنچه از چشمه می جوشد
عاشقم، لیک دانستم
عشق از اندرون من جوشد

عاشقم، عاشق هر آنچه ز تو
نام ویادی به ارمغان آرد
کاش می شد دمی به صفحه دل
جرعه ای، نکهتی ز تو بارد

عاشقم، لیک خسته و تنها
باز، از درد عشق می گویم
هرکه دارد نشانه ای از تو
من سراغ تو را ز وی جویم

چه شود گر کمی، دمی، نفسی
حس تنهایی مرا ببری
کس چه میداند از درون دلم
می بری غربت دلم به هر نظری

عاشقم، عاشقم، چه باک و هراس
عشق از بطن دل همی جوشد
یاد و افکار شاعرانه دوست
هر دم از عشق من همی نوشد

یادمان باشد این نسیم وصال
بعضی اوقات بیشتر بوزد
شاید اندوه دل فرو افتد
شاید این نیک تر بسزد...

ماندگاری

می شود گرسنه خوابید ، می شود جاده را تشنه در نوردید ، می شود سلام نکرد ، می شود تنها در گوشه ای انشای مرگ سرود . اما نمی شود بی تو بودن را حتی برای لحظه ای به تصویر کشید . تنهایی هایم آیه های عاشقانه ای است که از سوز جانان ،‌جانانه به بیابان خلوت درونم شکاف می زند . آری ناگاهانه آمدی . از خواب تنهایی ام بیدار شدم . ساده و آهسته کنارم آرمیدی . گدازه های نگاهت درونم را به آتش کشاند و لبخند زلالت مرا تا اوج صداقت پرواز داد . و تو اکنون در قلبم خانه داری . تنها و بی صدا . من دیگر تنها نیستم و تو دیگر نمی روی . تو درون من بزرگ می شوی و می مانی ...