گنگ و خاموش
در افتاده به خاک
تیغ فریاد به رگ می فشرد
خسته و بی رمق ؛
انگار صدایی برخاست...
ولوله هست و هیاهوی دگر
نگران با او استاده و لیک
خنده اش پژمرده
حرفها ناگفته
گفته ها نشنیده است
همه ی سایه ی نفرین به سرش تابیده است
خوب می اندیشد
یاد می آورد آنروز که بعد از سالی
عطش دیدن او داشت عزیز
بعد یک عمر همه در بدری
بعد یک سلسله خونین جگری
آن که را چشم به او دوخته بود
دست در دست دگر یافته بود...
حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها
سلام
چشم دیگه نمی ذارم برم
ممنون که بهم سر زدی
آفرین گل آسمونی
خدا داره به چی نگاه می کنه ...؟
به شکستنم ؟ به لحظه لحظه مردنم ؟ به اشکهام ؟
........
سلام
زیبا و مثل همیشه آسمانی و به عمق آسمان!
مرسی یاسر جان
دوست دارم غم رو از دلم بیرون کنم ... اما نمی شه !
به قول شاعر : غم با من زاده شده من رو رها نمی کنه ....
مرسی که بهم دلگرمی می دی .
تا بعد ...
یاسر عزیز
شعرت زیبا بود
راستی در مورد شعر چه کسی می داند نه از خودم نبود ولی یه جواریی حرف دلم بود .
بازم ممنون پیشم بیا خوشحال می شم .