چند بیتی

گفت :

عاشـقــم عاشـق ستــاره صـبـح 

عـاشـق ابــرهـای سـرگـردان 

عـاشـق روزهــای بـــــارانی 

عاشق هر چه نام توست برآن


گفتم:

عاشقم، عاشق چکاوکها
آنچه از چشمه می جوشد
عاشقم، لیک دانستم
عشق از اندرون من جوشد

عاشقم، عاشق هر آنچه ز تو
نام ویادی به ارمغان آرد
کاش می شد دمی به صفحه دل
جرعه ای، نکهتی ز تو بارد

عاشقم، لیک خسته و تنها
باز، از درد عشق می گویم
هرکه دارد نشانه ای از تو
من سراغ تو را ز وی جویم

چه شود گر کمی، دمی، نفسی
حس تنهایی مرا ببری
کس چه میداند از درون دلم
می بری غربت دلم به هر نظری

عاشقم، عاشقم، چه باک و هراس
عشق از بطن دل همی جوشد
یاد و افکار شاعرانه دوست
هر دم از عشق من همی نوشد

یادمان باشد این نسیم وصال
بعضی اوقات بیشتر بوزد
شاید اندوه دل فرو افتد
شاید این نیک تر بسزد...