آشوب دل...

توی بیوگرافی تلگرامش نوشته بود:

"من به غمگین ترین حالت ممکن شادم. تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن..."


من هم براش اینو نوشتم:


"ای که در شادیِ خود غمگینی

چند روزی است که فکر غم تو

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا بوی خوش عطر گل سرخ بهار

یا چرا نغمه ی آواز چکاوکهایش

یا همین رود که از باغ شما می گذرد

یا همان باغ که گاهی با تو

سخن از سبزی و شادیِّ جهان می گوید...

در تو هیچ از نَفَسِ عشقِ مسیحاییِ خود چکّه نکرد؟!

تو چرا مثل همان رود نمی اندیشی

که در این باغ جهان می بایست

از میانِ همه ی خار و گلان درگذری

تا به مقصود دل خویش رسی

و چه زیباست زمانی که ببینی یکروز

باغبان دسته گل عشق برایت دارد

و تو از گرمی دستان خدا

چهره ات می شکفد

به خودت می بالی

و به آشوب دلت می خندی

و به این ثانیه ها می خندی

و به او می خندی

می خندی، می خندی، می خندی ..."